سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش وعصای آهنین برگیر و آنگاه در زمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی تا آن جا که کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]

 
آموزنده

i کودک و خدای بزرگ

یکشنبه 87/4/16 ساعت 8:52 عصر

 کودک وخدای بزرگ

 

 کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: “ می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “ از میان تعداد بسیاری از فرشتگان،
من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خواهد کرد.اما کودک
هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “ اما اینجا در بهشت، من هیچ
کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “ فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.” کودک ادامه داد:‌“ من چطور می‌توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی‌دانم.”

خداوند او را نوازش کرد و گفت: “ فرشته تو زیباترین و شیرین‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه
خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.” کودک
با ناراحتی گفت: “ وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟” اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: “ فرشته‌ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد خواهد داد که چگونه دعا
کنی.” کودک سرش را برگرداند و پرسید: “ شنیده‌ام که در زمین انسان‌های بدی
هم زندگی می‌کنند چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟” - فرشته‌ات از تو
محافظت خواهد کرد. حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. کودک با نگرانی ادامه
داد: “ اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم ناراحت
خواهم بود.” خداوند لبخند زد و گفت: “ فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد
آموخت. گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.” در آن هنگام بهشت آرام بود
اما صدایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را
آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خدا پرسید:خدایا اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگو.” خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “ نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی می‌توانی او را مادر صدا کنی.


نوشته شده توسط: Janatan

نوشته های دیگران ()


i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 کارگشا
خدایا!
یا مقلب القلوب
بهار در راه است...
تنهایی...
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
18224

:: بازدیدهای امروز::
35


:: بازدیدهای دیروز::
12


:: درباره خودم ::

آموزنده

:: لینک به وبلاگ ::

آموزنده

:: پیوندهای روزانه ::

دانشگاه علوم پزشکی قم [18]
[آرشیو(1)]

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من ::


:: آرشیو ::

از بهاران
پاییز 1387
تابستان 1387
زمستان 1386
زمستان 1387

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::